تغییر گام:
سرعت:
گام اصلی:Em

تا کوچ من به تو  چیزی نمونـده بود وقـتی نگاه تو
از گریه می سرود  با تو چه ساده بود
هم آسمون شـدن
وقتی که آینه  ها   شعله به شب زدند
چیزی نمونـده بود تا خواب رازقی  تا ناز نسترن
تا فصل عاشقی
چیزی نمونـده بود با تو یکی بشم
 ـــــــ با تو رها از این
آوار گریه شم   من مثل تو هـنوز
باور نمی کنم  روزی از این قـفس
هجرت کـنیم به هم    باید سفر کنم
از پشت پنجـره    شاید نگاه تو  از یاد من    بره
حرفی نزن به من  از موج و از نسیـم
چیزی نـمونده بود  تا هم نفس بشـیم
چیزی نـمونده  بود   تا هم نفس بشیم