تغییر گام:
سرعت:
گام اصلی:Dm

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هسـتم
بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خسته م
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم
بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خسته م
جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم
اگر از زخم دل پرسی برایش مرهمی بستم
مجنونم و مسـتم به پای  تو نشسـتم
آخر ز بدیـهات بیچـاره شکـستم
مجنونم و مستم به پای تو نشسـتم
آخر ز بدیـهات بیچـاره شکـستم
برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم
دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جسـتم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
نمیخواهم تو را دیگر بدان از دام تو جـستم
مجنونم و مستم به پای تو نشسـتم
آخر ز بدیـهات بیچـاره شکـستم
مجنونم و دل را به چشـمان تو بسـتم
هشیار شدم آخر از دام تو جسـتم
مجنووووونم و مسـتم
عاااااشق عاشقم و خسـتم ــــــ  ــــــ