تغییر گام:
سرعت:
گام اصلی:C
سفر نمی روم دگر تورا ندارم
آنقدر ز ما فقط رهیست که مانده پشت سر ببر
مرا ز خاطرت مرفت اگر ای از من بی خـبر
شب چرا می کشد مـرا تو نشسته ای کجای ماجـرا
من چنان گریه می کنم ــ که خدا بغل کند مگر مـرا
عمر همه لحـظه ی وداست
به صدای پایت آخـرین صـداست
ای گریه های بعد از این
خاطرم نمانده شهر من کـجاست
صبح رفـتن است این تن من است
هجرتت مرده بر شانه بردنست
این یقین مثل مرگ با تو روشن است